- ول کردن
- رها کردن، آزاد کردن، ول کردن
معنی ول کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- ول کردن
- ول دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شاشیدن گمیز ریختن چامیدن شاشیدن ادرار کردن گمیز انداختن
حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت
گول زدن، یا خود (خویش) را گول کردن، خود را نادان نشان دادن: گول بس کن خویش را غره مشو، آفتابی را رها کن ذره شو، (مثنوی)
بار گرفتن زنی از مردی بطرز نامشروع طفل حرامزاده بدنیا آوردن
تاول زدن آبله کردن
چاره اندیشی، چاره اندیشیدن
لاف زدن
گشودن باز گشودن، آمیختن، گداختن گشودن (عقده مشکل) باز کردن، مخلوط کردن چیزی با مانع، گداختن ذوب کردن
بر روی هم چون خرمنی گرد کردن، کوت کردن
روانه کردن
سست کردن، رها کردن، سر دادن
باز کردن، گشودن، حل کردن
درهم و برهم شدن موی سر، ژولیده شدن
گل درآوردن، گل دادن درخت یا بوتۀ گل، ظاهر شدن، نمودار گشتن، جلوه کردن
زنجیر کردن، بند کردن زنجیر کردن، بند کردن اسیر کردن
گل ساختن ایجاد گل کردن، خمیر ساختن سرشتن: خاک وجود ما را از آب دیده گل کن ویران سرای دل را گاه عمارت آمد. (حافظ)، آلوده کردن: در جنب رحمتش چه نماید گناه خلق یک مشت خاک گل نکند آب بحر را. (هادی)
گشودن، باز کردن
اپیوختن پیوستن پیوند دادن کرواییدن کلواییدن پیونددادن پیوستن مقابل فصل جدا کردن: (تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی) (مثنوی)، پیوند زدن بدرخت
سره کرد بی غش ساختن: (عشق بودارگنج پنهان فی المثل نقد خود را کرده است وش از ازل) (شاه داعی)
در هم و بر هم شدن مو مجعد شدن، ترش شدن و کف کردن ماست و غیره
ول دادن
نوبان کردن شاهیار کردن، جانشین کردن ولی قرار دادن، طعامی که، ولیعهد کردن جانشین کردن: (طغرل بک را فرزند نبود الب ارسلان محمد پسر برادرش داود را ول و وصی کرد)، کسی را بمیزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن: (دیشب فلان کس را ولی کردیم و عرق سیری خوردیم خ) ولیکن: استثنا را رساند ولی اما: (ولیکن ز دستور باید شنید بد و نیک بی او نیاید پدید) (شا)، از این جهت بالنتیجه. توضیح ولیکن از (ولکن) عربی ممال شده و بنابراین کاف آن مکسوراست نه مفتوح
متفرق کرن از هم پاشیدن
((کَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
ولی قرار دادن، جانشین کردن، کسی را به میزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن
افزایش پیدا کردن
Dissolve, Resolve, Settle, Solve
Loosen